English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2571 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
future perfect tense U زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
high time <idiom> U زمان قبل از اینکه کاری بیش ازآن انجام شده
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
elapsed time U زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
gurantee U عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
circuit U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
isallobaric U خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
isallobar U خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
cache memory U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
hovering acts U قوانینی که بر رفت و امد کشتیهای خودی و اجنبی در محدوده معینی ازابهای کشور حکمفرمایی میکند
bond U سندی که به موجب ان خود ووارث و اوصیا و مباشرین امورش را به پرداخت مبلغ معینی به دیگری متعهد میکند
gyrodyne U رتورکرافتی که رتورهای ان هنگام برخاستن شناورماندن فرود و جلو رفتن تنها دردامنه معینی از سرعت توسط موتور کار میکند
do while U یک دستور برنامه نویسی زبان سطح بالا که تا موقعی که شرایط معینی وجود داشته باشد دستورالعملهای حلقهای را اجرا میکند
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
spot bowler U بازیگری که بجای نشانه گیری به میلههای بولینگ بجای معینی روی مسیرهدفگیری میکند
look ahead U جمع کننده سریع که وجود رقم نقلی ناشی از جمع را پیش بینی میکند. و تاخیر ناشی از آن را حذف میکند
machine time U زمان ماشین کاری
shift schedule U برنامه زمان کاری
inoperative time U زمان بدون کاری
lead time U زمان انجام سفارش
course of dealing U زمان انجام معامله
lead time U زمان انجام کار
procurement lead time U زمان انجام خرید
order processing time U زمان انجام سفارش
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
internal lead time U زمان انجام سفارشهای داخلی
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
achieving U موفقیت در انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
standardizing U بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardize U بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardising U بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardised U بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardizes U بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardises U بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
run duration U که زمان اجرای برنامه انجام می شوند
operated U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operates U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operate U کل زمان لازم برای انجام یک کار
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
backlogs U کاری که باید انجام شود
backlog U کاری که باید انجام شود
loads U کاری که باید انجام شود
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
load U کاری که باید انجام شود
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
undertakes U توافق برای انجام کاری
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
undertake U توافق برای انجام کاری
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
have U باعث انجام کاری شدن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
having U باعث انجام کاری شدن
wire matrix printer U یک چاپگر برخوردی که علائم ماتریس نقطهای را در هربار علامت با فشردن انتهای سیم معینی بر روی نوارمرکبی و کاغذ چاپ میکند چاپگر ماتریسی سیمی
duration U براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
adds U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adding U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
add U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
work load U مقدارکاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
bars U توقف کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
bar U توقف کسی برای انجام کاری
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
help U روش آسانتر برای انجام کاری
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
Recent search history Forum search
1incentive
1ایا با رنگپاش خرطومی می شود دیوار را رنگ کرد
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1time is prceious it has great
1The more you care
1 In last fit, DOS starts at high addresses and works downward
1ترجمه ی stirling numberبه انگلیسی؟
3service times
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com